آزادی به شیکَرَکی میمونه رو شیرینی ِ بیدَنگ و فَنگی که مال ِ یه بابای دیگهس.
آزادی به شیکَرَکی میمونه رو شیرینی ِ بیدَنگ و فَنگی که مال ِ یه بابای دیگهس.
“اونا به من میگن ملحد، ولی من یه معترض قانونیام...”
امروز از زبون بازیگرِ فیلم شنیدمش.شاید از نظر دستور زبانی با کمی تغییر نوشته باشم،اینطور در خاطرم مانده
!People make life so much worse than it has to be *
جهان بینی وودی الن ، و دیدگاه حیلت رها کنِ مخور غم جهان گذران و اتفاقی
شاید واقعا اونقدر که ما زندگی رو جدی گرفتیم ، جدی نیست.
2009
Romance-comedy
IMDb:7.2-10
Director: Woody Allen
Cast: Evan Rachel Wood - Larry David - Henry Cavill
*دیالوگ
ژیل-از عشق توقع داری
لیزا-آره
ژیل-در حالی که این عشقه که از تو توقع داره.تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره.چه اشتباهی!
این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره.
لیزا-چطوری؟
ژیل-با اعتماد کردن
پ ن :
#دورــدنیاــباــکتابــفرانسهــ کتاب دوم
عقاید یک دلقک-هاینریش بل
از متن کتاب:
+کافر ها حوصله ام را سر می برند ، چون فقط درباره خدا صحبت می کنند.
+آن کسی را که در آینه میدیدم، مرد غریبه در حمام یا دستشویی منزل من بود، کسی که نمی دانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز، و صورتی بسان ارواح - و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ِ ماری میرفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم: در چشمان او کوچک و تا اندازهای غیرقابل تشخیص میشدم، اما در عین حال خودم را میشناختم.
+پایین تر از سطح جویبار فقط فاضلاب قرار دارد
+دلقکی که به مشروب روی بیاورد، زودتر از یک شیروانی ساز مست سقوط میکند
ترجمههای زیادی ازش هست و من نمیدونم کدوم بهتره:)
یه فیلم موزیکال با حال و هوای کلاسیک، فیلمبرداری فوق العاده،طراحی لباس چشم گیر،با کلی پردازش به عناصر زیبایی شناسی.
وقتی بچه بودیم و انیمیشن دیو و دلبر رو میدیدیم این دگرگونی شخصیت خشن دیو، و تغییر احساس بل نسبت به اون خیلی هم منطقی و عادی جلوه میکرد، ولی توی فیلم انگار دیو سرنوشت خودش رو عاشق بل شدن میدید و بل هم ناگهان دچار سندروم استکهلم شد!کاش این سیر تغییر در احساساتشون روند کندتری رو طی میکرد با این حال چیزی از لذت تماشای این فیلم موزیکال کم نکرد.
سندرم استکهلم: نوعی بیماری روانی که در آن فرد به گروگان گیر خود علاقمند میشود! :))
یه مورد دیگه هم که مدام حواس من رو از فیلم پرت میکرد لهجهی بیریتیش اما واتسون بود،اون هم در نقش بل، دختر فرانسوی ! :))
beauty and the beast
2017
fantasy-romance
IMDb:7.3-10
schindlers list
drama-history
1993
IMDb:8.9-10
director : steven spielberg *
دیالوگ : کسی که جان یک نفر رو نجات بده، انگار کل دنیا رو نجات داده...
توضیح این فیلم فقط توی دو تا کلمه خلاصه میشه، تکان دهنده-تاثیرگذار.
* فک کنم در جریان هستین که استاد ایرج ملکی هم کارهای اسپیلبرگ رو تائید کردن و گفتن "بد نیست"، منم میگم بد نیست ، اما به پای استاد نمیرسه=))
سوفی شول از شناخته شدهترین مبارزان آلمانی علیه نازی است و این فیلم روایت آخرین روزهای زندگی اوست.
سوفی شول به همراه برادرش و تعدادی از دوستانشان از فعالان سیاسی-دانشجویی و عضو گروهی به نام "رز سفید" هستند که با نوشتن اعلامیهها و انتشار آنها علیه نازی فعالیت میکنند.
در یکی از اقدامات آنها که پخش اعلامیه در دانشگاه مونیخ دست گیر شده و فیلم همانطور که از اسمش پیداست راوی روزهای آخر،بازجوییها، جلسهی دادگاه و نهایتا اجرای حکم است.فیلمی دیالوگ محور،تاثیر گذار...
+آیا ما میخوایم از دنیا اخراج بشیم و مورد تنفر همه ملتها قرار بگیریم؟
-یک ملت پیروز اهمیتی به این چیزها نمیده.
+ملت پیروز شما صلح میخواد،تا سربلندی و افتخار رو درون صلح پیدا کنه!این ملت خدا، وجدان و دلسوزی میخواد
-تو دیگه میتونی دهنت رو ببندی
+طولی نمیکشه که تو همینجا میایستی که الان ما ایستادیم جناب قاضی...!
sophie scholl-the final days
2005
imDb:7.7-10
نامزد بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان اسکار
+صحنههایی از فیلم در دانشگاه مونیخ فیلمبرداری شده، دانشگاهی که میدان مشرف به ساختمان اصلی آن برای گرامی داشت شجاعت سوفی شول دوستانش، «گِشتویستِر- شول- پلاتز» نامیده شد.
یادبودی در محوطه دانشگاه مونیخ:
فیلم:
۱-به نام پدر- ابراهیم حاتمی کیا ۱۳۸۴
+ کی گفته جنگ تموم شده بابا؟ یادتونه میگفتم پدری که میجنگه جای بچههاش هم تصمیم میگیره؟ من هم بالاخره توی جنگتون شرکت کردم ، ولی هنوز به من پلاک ندادن.
مگه نگفتین آتش بس آخر جنگه ؟ هنوز هم نفهمیدن؟ من نرفته بودم بجنگم. هیچکس نظر منو نپرسید. هیچکس پرچم سفیدمو ندید بابا...
ـــــ
-این تپه شاهد نیست؟!
+ نه…تپه شاهد کجا، این کجا؟
- اینجا تپه شاهده مرتضی.
+ حالا وقتی رسیدیم، نقشه رو میذارم جلوت تا بفهمی خطا کردی
- حرف نزن، من کارم همینه. من هنوز اینجارو خیلی خوب یادمه.این تپه باستانی که میگن،همین تپه شاهده مرتضی.
مرتضی،جان مرتضی به من دروغ نگو.من خودم، من خودم اینجا...یا زهرا،یا زهرا...عراقیا تا اینجا اومده بودن،تا اینجا..داشتن می رسیدن.ما اینجا سنگر دیده بانی داشتیم... همین جا.
من به خاطر اون نامردا… من…من اینجارو مین کاشتم…
دنیا چرا اینطوری میشه مرتضی؟!کی به کیه؟
من تاوان چیو باید پس بدم؟
حبیبم کجا بود؟خدا این پارو بگیر پای حبیبمو بهم پس بده.به خودت قسم راضی ام
من جنگیدم نه اون…من اعتقاد داشتم نه اون…
۲- شبهای روشن-فرزاد مؤتمن ۱۳۸۱
آدم ها از دور دوست داشتنی ترند ٬ شایدم خیالاتیمو میترسم با پیدا کردن دوست مجبور بشم از خیالبافی دست بردارم اما اگر دو نفر به قیمت دوستی مجبور بشن تا اخر عمر بهم دیگه،دروغ بگن بهتره که در تنهایی بشیننو به چیز هایی فکر کنن که دوست دارن .
روز ها فکر کردن فایده نداره. صدا و نور و شلوغی مزاحم خیالبافی آدمه .
باید صبر کرد تا شب بشه...
۳-گذشته-اصغرفرهادی ۲۰۱۳
فواد : اگه دستگاهو ازش جدا کنن میمیره؟
سمیر : آره
: پس چرا جداش نمیکنن ؟
: واسه اینکه نمیدونن خودش میخواد بمیره یا با این دستگاه زنده بمونه
: میخواد بمیره
: از کجا میدونی ؟
: کسی که خودکشی میکنه یعنی اینکه نمیخواد زنده باشه…
کتاب:"صداهایی از چرنوبیل" تاریخ شفاهی یک فاجعه اتمی - سوتلانا آلکسیویچ-جهان به دو بخش تقسیم شده است: یک طرف ماییم؛ چرنوبیلی ها، و طرف دیگر شما ایستاده اید؛ دیگران.دقت کرده اید؟ اینجا هیچ کس نمی گوید روسی، بلاروسی یا اوکراینی ست. ما خودمان را چرنوبیلی می نامیم. «ما چرنوبیلی هستیم.» «من چرنوبیلی ام.» انگار مردمی دیگریم؛ ملتی نو.پ ن: قبلا از کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد از همین نویسنده گفته و نوشته بودم.دیگه نگم کتاباش چقدر خوبه و بخونید و اینا :))+به صحرا شدم عشق باریده بود. و زمین تر شده بود. چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد...- تذکرة الاولیا+ کلاس امروز رو کنسل کردند و زمانی خالی شد که بتونم برم کتابخونه.کتابای درسی رو توی کیف جا میدم، یه کتاب متفرقه که چارهی خستگی باشه،نسکافه،یه کم میوه، هندزفری و شارژر...کیف سنگین و سنگین تر میشه، سر راهم میخوام برم آرایشگاه، قبلش باید برم کلاس رانندگی، تموم دستام سوخته و تیره شده،من این رنگو دوست دارم به شرطی که سرتاسری باشه،نه اینکه فقط دستا تا ارنج.کاش زودتر تموم شه،کاش زودتر از ساعت ۲ بعد از ظهر و سوختن زیر برق افتاب و رانندگی بین ماشینا با آدمای خسته و گرسنه که هی میخوان زودتر برسن راحت شم.میم اصرار داره یه جلسه از کلاس رو همراهم باشه،من بهونه میارم و از سر باز میکنم،چجوری میشه تو آینه نگاه کرد و اون عقب دیدش و تموم گاز و ترمز و راهنما و برف پاک کن رو با هم قاطی نکرد؟+دو هفته زودتر شروع کردم برای خوندن امتحان میانترم.یه بار هم شده شب امتحانی نباشیم ببینم چی میشه، خیلی خستم از اینهمه تکلیف نوشتنی و اینهمه لغت.یکی از دوستام تو همین اوضاع برام یه عکس فرستاده که روش نوشته زندگی خیلی کوتاه تر از این حرفاس که آلمانی یاد بگیریم! حق داشتم براش بنویسم کوفت و زهرمار...اه+سه روزه قفل کردم رو این آهنگ ،اه لامصب چقدر خوبی، چقدر خوبی ، چقدر خوبی...سلیقه موسیقیایی من از زندگی قبلیم جا مونده . احتمالا پاسی از شب گذشته تو خیابون راه میرفتم و اینا رو میخوندم.یکی هم از پنجرهی خونهای داد میزد بگیر بکپ خروس بی محل... "برای مثال "
God,i love these fingers+
!Thank you-
...No,actually i meant my fingers ! look at how happy they are+
friends
season 1 episode 6