آخرین شاهدان-سوتلانا آلکسیویچ-نشر هیرمند


 روز به روز از شمار کسانی که جنگ جهانی دوم را تعریف کنند کم میوشد.این کتاب خاطرات آخرین‌های آنهاست...آنها همه کودک بودند.

-نوشته‌ی پشت جلد


تا قبل از جنگ بازی محبوب ما در مدرسه نقاشی کردن آلمانی‌ها بود.آنها را با دندان‌های بزرگ میکشیدیم، نیش‌های بزرگ.

حالا آنها در خیابان‌های ما قدم میزدند.جوان بودند و زیبا، با نارنجک‌های قشنگی که در ساق چکمه‌های قرص و محکمشان پنهان کرده بودند.از همه چیز فیلم میگرفتند، میخندیدند، سازدهنی میزدند...حتی با دختران خوشگل ما شوخی میکردند...

یک بار یک آلمانی مسن داشت جعبه‌ای را میکشید.جعبه سنگین بود.من را صدا زد، به جعبه اشاره کرد و گفت کمک کن.جعبه دوتا دستگیره داشت با هم جعبه را از دستگیره‌هایش بلند کردیم.وقتی آن را به مقصد رساندیم به شانه‌ام زد ،پاکت سیگاری از جیبش دراورد و گفت این هم مزدت.

به خانه برگشتم، بی قرار بودم.بی تاب کشیدن آن سیگار.در آشپزخانه نشستم شروع کردم به کشیدن سیگار و صدای در زدن مادر را نشنیدم.

-سیگار میکشی؟

من من کردم.

-سیگار مال کیه؟

+آلمانی‌ها.

-سیگار میکشی،اون هم از سیگار دشمن؟ این خیانت به وطنه!

این اولین و آخرین سیگاری بود که کشیدم.


So weit die Füße tragen- 2001


داستان سرباز آلمانی که اسیر و به اردوگاهای کار اجباری سیبری منتقل میشه.تو شرایط سخت اردوگاه رفقاش یکی یکی میمیرن و اون تصمیم به فرار میگیره.فراری غیر ممکن از سیبری تا آلمان، موقع تماشای فیلم همش به این وسعت شوروی فکر میکردم، لعنتی تموم نمیشد،چهارفصل سال رو تو خودش داشت با آدمایی که هرچی پیش میرفتی شکل و قیافشون عوض میشد:/ !

فیلمایی با موضوع تاریخی ساخت آلمان میتونن جذاب تر از بقیه باشن.وقتی که پای نقد گذشتشون وسط بیاد خیلی خوب از پس ساختن فیلم برمیان. توی این فیلم هم خبری از چهره های سیاه یا سفید نیست. همه خاکستری هستند،حتی افسر ارشد روس هم در اخرین دقیقه‌های فیلم آدم رو غافلگیر میکنه.سرباز‌های آلمانی که به خاطر خطای دوستشون گرسنگی کشیدن اونو تا سر حد مرگ میزنن و یهودی ای که با وجود کشته شدن تموم برادرهاش به سرباز اسیر آلمانی کمک میکنه.

این فیلم رو صدا و سیما هم با اسم تا جایی که پاهایم توان رفتن داشت پخش کرده بود انگار، که من ندیده بودم.