کوچهها همیشه چیزی برای غافلگیری دارند.از پیچی که عبور میکنی به کوچهی دیگری میرسی که ممکن است پنجرههایش با گلدانهای پر از اطلسی تزئین شده باشند با بچههایی که سرخوشانه بازی میکنند یا پیرمردی که بساط فروش نعنایش از هرجای دیگر مراکش سبزتر است.فقط حیف که نمیشود از آن پنجرهها عکاسی کرد.نمیدانم چرا مردم مراکش تا اینقد از عکس گرفتن هراس دارند.تحمل هیچ لنزی را ندارند.جوانترهایشان اعتراض میکنند و پیرترهایشان رو برمیگردانند.زنها که بلافاصله روسری شان را برچهره میکشند یا با دو دست صورتشان را میپوشانند.این همه ترس را نمیفهمم و اینکه بچهها را هم نسبت به این مسئله شرطی کردهاند.بچهها در همه جای دنیا سرخوشانه مقابل دوربین عکاسی میخندند، بیمضایقه خودشان میشوند و مهربانانه با لنز کنار می آیند.اما اینجا کافیست کودکی دوربین آدم را ببیند.فورا فریاد no photo-no photo سرمیدهد تا جایی که بزرگترها را به معرکه بکشاند.
-...
انگلیسی است و از لندن آمده.اینطور که میگوید تقریبا شش ماه از سال را در فس زندگی میکند.عاشق این است که برود در طبیعت یا در بازار و این طرف آن طرف، بومش را به پا کند و رنگها را روی بوم بگذارد و خلق کند و خلق کند... .
-چند ساله این کار رو میکنی؟
+چهارساله که نصف سال رو میام فس. اونقدر توی مدینا نقاشی کردهام که مردم دیگه میشناسنم.بهم میگن سیدی نوئل!
-تو از من خوش شانستری!
+چطور؟
-آخه مردم اینجا از دوربین فرار میکنن ولی ظاهرا با بوم نقاشی تو مهربون ترن!
میخندد و میگوید: «آخه تو عکس میگیری و فرار میکنی، من نقاشی میکشم و پیششون میمونم!»
- ی الف سین
- شنبه ۵ اسفند ۹۶
- ۰۰:۲۱