با یک تیر دو نشان زدهام،مشکل پیدا کردن عنوان حل شده و بهانهای دستم آمده تا با روزنگاری به نوشتن برگردم.
چند وقتیست یکشنبهها از روزهای مورد علاقهام شده.روزی برای خودم که میتوانم تمامش را خانه بمانم تا عقب ماندگیهای برنامهها را جبران کنم و حتی اگر کاری نبود بدون نگاه انداختن به ساعت و عذاب وجدان روزم را به بطالت بگذرانم!
روی بوم کوچکی نقاشی کشیدم که نیمه کاره ماند، یک کتاب جدید انتخاب کردم تا این بار با داستانی کلاسیک پر از دامنهای پفی ومهمانیهای چای از روی تختم به انگلستان سفر کنم و همراه با ناهارم چند قسمت فرندز دیدم.از روز همینها هم برایم کافیست ، قدم گذاشتن روی ماه،و کشف قارهای جدید یا ساخت زبانی منحصر بفرد برای خودم را به فرداها وامیگذارم.
فردا روز شلوغی دارم
کاش باران ببارد