۱) صبحها قبل از ۶ بیدار میشوم. نه از آن جهت که برنامه خیلی فشردهام وقت دیگری برای خوابیدن نذاشته است بلکه تنها به خاطر گردی که انگار در این هوا پاشیدهاند. در هوای صبح عطریست که به قول ابراهیمی در انتهای صبح زود تمام میشود و هرگز به مشام آنها که تا کمرکش ظهر میخوابند نمیرسد. قبلا در سکوت خانه قهوه میخوردم و فکر میکردم و حالا احتمالی دادم که شاید زمان مناسبی برای نوشتن باشد. از چه و چگونهاش را هنوز نمیدانم.
۲) «دوستان من کجا هستند؟
روزهاشان پرتقالی باد.»
دیشب به وبلاگها سرزدم. چه خانههای خاک گرفتهای که ندیدم. کسانی که ماها و سالهای پیش رفتهاند و طناب دوستی از دستمان رها شده. نفهمیدم وبلاگهای حذف شده غمگینتر است یا آنها که رها شدهاند. شبیه خانهای که وسایلش میگوید تو رفتهای تا از نانوایی نانی بخری و برگردی اما پیشروی گرد و خاک در خانه خبر دیگری دارد.
۳) کار کردن با پنل اینجا را از خاطر بردهام وگرنه آن ترانهی اصلانی که از صبح در سرم پلی میشود را میگذاشتم اینجا برای شنیدن. همان که میخواند خسته و عریان/ پیش غریبان/ پیرهنم تو...
۴) عنوان از یانیس ریتسوس شاعر یونانی
همیشه کلام در آغاز نامطئن است
بعد این تویی که قادر نیستی از آن دست بکشی