?Can you paint with all the colors of the wind
disney_songs#
- ی الف سین
- دوشنبه ۱۸ دی ۹۶
داستان کتاب forty rules of love که در ایران با نام «ملت عشق» ترجمه شده در زمان معاصر سال 2008 و 2009 در بوستون امریکا و سال های ۶۳۵ الی ۶۴۸ در قونیه در جریان است.روایت موازی از دو زندگی ،بازگویی رابطه میان شمس و مولانا در قالب رمانی امروزی و با جزئیات ساخته و پرداخته ذهن نویسنده و شرح رهایی و عشق عرفانی ، و از سویی شرح روزمرگی و زندگی زنِ میانسال امریکایی که دست خوش تغییراتی میشود و قصهی دلدادگیش.
پیوندی میان شرق و غرب...
یکی از ویژگیهای کتاب تعدد راویهای آن است . از شمس و مولانا و اِللا و عزیز گرفته تا گل کویر و کیمیا ، حسن گدا، متعصب ، سلیمان مست و ...
کتاب در پنج بخش است:
بخش اول خاک-پدیدهی عمیق، آرام و جامد زندگی
بخش دوم آب-پدیدهی سیال، جاری و متغیر زندگی
بخش سوم باد-پدیدهی ترک کننده و کوچندهی زندگی
بخش چهارم آتش-پدیدهی سوزاننده، ویران کننده و نابود کنندهی زندگی
بخش پنجم خلاء-پدیدههایی که نبودنشان بر ما تاثیر میگذارد، نه بودنشان
هنوز گربه توی بغلش بود.«هپلی بیچاره!» این را گفت و سر گربه را خاراند.
«هپلی بیچارهای که اسم هم ندارد.بعضی وقتها واقعا سخت است.همین که اسم ندارد را میگویم .اما من حق ندارم اسمی رویش بگذارم.باید صبر کنم تا مال کسی شود.ما دوتا یک روز لب رودخانه به هم برخوردیم.اصلا به هم تعلق نداریم. هم او موجود مستقلیست هم من.تا روزی که بدانم جایی را پیدا کردهام که من و چیزهایش به هم تعلق داریم،نمیخواهم مالک چیزی باشم.خودم هم درست نمیدانم آنجا کجاست اما میدانم چه شکلیست»
پل : هالی، من عاشق تو شدم
هالی : خب که چی؟
پل : که چی؟ خیلی واضحه ، من عاشقت هستم
هالی : مردم تعلقی به همدیگه ندارن
پل : البته که دارن
هالی : من هیچوقت به هیچکس اجازه نمی دم من رو بندازه توی قفس
پل : من نمی خوام تورو توی قفس بندازم. من می خوام عاشق تو باشم
هالی : اینا هر دو یک معنی میدن
پل : نه این معنی رو نمیدن. هالی...
هالی : من نه هالی هستم و نه لولا مای. من نمی دونم کی هستم، من شبیه این گربه ای هستم که اینجاس؛ یک زوج بدون نام و شلخته. ما به هیچکس تعلق نداریم و هیچکس هم به ما تعلق نداره. ما حتی به همدیگه هم تعلق نداریم.
ترانهای سرودهٔ جانی مرسر با آهنگسازی هنری مانچینی است که نخستینبار آدری هپبورن، آن را در این سکانسی از این فیلم خواند که با استقبال روبه رو شد
Moon river wider than a mile
I'm crossin' you in style someday
Old dream maker, you heartbreaker
Wherever you're goin', I'm goin' your way
بعد از آن بارها بازخوانی شدو یکی از مشهور ترین نسخههای آن با اجرای اندی ویلیامز است:
هرزگاهی میشینم آمار وبلاگ رو چک میکنم.عبارت جستجو شده ای که باش به اینجا رسیدن، متنهای کپی شده،حتی اینکه از طریق کدوم وبلاگا وبلاگ من باز شده و غیره.جالبه.
این موقع ها هیچی قدر دیدن این خوشحالم نمیکنه که تو متنای کپی شده بین عبارات بی سرو تهی که نمیفهمم چرا ممکنه کسی کپیش کرده باشه، اسم فیلم یا کتابایی هست که ازشون نوشتم.فکر اینکه یکی خونده و اسمشو کپی کرده تا بره ببینه چیه اصن کلی ذوق آوره، حتی اگه قضیه به دانلود و تماشاش نرسه.
امروز در جمعی سوال شد که سیستم حکومتی مورد قبول هرکدام از ما کدامست ، اکثرا طالب دموکراسی بودند اما در اقلیت کسانی بودند که انتخابشان برای من جای مطالعه داشت، و آن هم تمایل به مکتب آنارشیسم بود.
[ آنارشیسم یا اقتدارگریزی (سروریستیزی) در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعهای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است. آنارشیسم، برخلاف باور عمومی، خواهان «هرج و مرج» و جامعه نیست، بلکه همکاری داوطلبانه را درست میداند که بهترین شکل آن ایجاد گروههای خودمختار است. طبق این عقیده، نظام اقتصادی نیز در جامعهای آزاد و بدون اجبار یک قدرتِ سازمانیافته بهتر خواهد شد و گروههای داوطلب میتوانند بهتر از دولتهای کنونی از پس وظایف آن برآیند.]
وقتی درباره ش میخوانی و صحبت میکنی آرمانهای قشنگ-قشنگی هستند اما برای لحظه ای تصور اجرا شدنش هم مو بر تن من یکی راست میکند! وقت آن نرسیده که بفهمیم این تفکرات راهی به عالم حقیقت ندارند؟
کافیست با مطالعه مختصری در مورد مارکسیسم به این نکته برسیم که با وجود برداشتهای مختلفی که مارکسیستها از مارکسیسم دارند وجه اشتراک تمام آنها در چند خط خلاصه میشود.
«واژگونی نظام سرمایهداری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعهای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی انسان»
و اما در جهان واقعی نتیجه این تفکرات میشود ، نمونه ی اسلامی آن و مجاهدین خلق، حکومت فیدل کاسترو در کوبا ، و یا صدام حسین در عراق!
روی کاغذ حرفهای قشنگتری هستند ، برابری ، مساوات ، آزادی، تفکرات ضد بورژوایی ، حمایت از کارگر و غیره ، اما در عمل منجر میشوند به شکست ارمانها، دیکتاتوری،خودکامگی ، فشار اقتصادی و خفقان اجتماعی !
اخرش شاید برسیم به نظر چرچیل که میگفت دموکراسی بدترین آیین حکومت است اما از همه ی آیین های امتحان شده بهتر ...
آدم مدام میخواند و میخواند و آخرش با خودش میگوید اگر حق انتخابی داشتم و اشتباه میکردم چه؟ به راستی با کدام هوش و منطق و درک شعوری و بی ذره ای تردید ، خودخواهانه و خون به چشم نشسته سالها قبل این آش را برای ما پختند؟ با وجدانشان چه میکنند؟
پ ن : اینا ترجیحات منه، دلیل نمیشه با مال شما یکی باشه:)
ژیل-از عشق توقع داری
لیزا-آره
ژیل-در حالی که این عشقه که از تو توقع داره.تو میخوای که عشق بهت ثابت کنه که وجود داره.چه اشتباهی!
این تویی که باید ثابت کنی که اون وجود داره.
لیزا-چطوری؟
ژیل-با اعتماد کردن
پ ن :
#دورــدنیاــباــکتابــفرانسهــ کتاب دوم
هوپلِس ترین جملهی تاریخ بشریت من همونم که یه روز میخواستم دریا بشم هست.اه
یک)تعاریف زیادی در زندگی بیهودهاند
مثل وطن
که آدم را ناخوش میکند
مثل دلتنگی و غم در کشوی اول
روی لباسی که در آن گریه کردهای
-الهام اسلامی
دو) خراسان من از خواننده افغان خلیل یوسفی
-که آدم را ناخوش میکند-