یکی از فانتزی‌های مشترک بچگیهامون زنده شدن عروسک‌ها بود.تصور اینکه مثلا وقتی ما خوابیم اونا به زندگی دور از چشم ما سرگرم هستن، احساسات دارن، و حتی کاراکترهای متفاوت از هم، مثلا جغد همیشه دانای انیمیشن‌ها، یا مادرانگی یکی از عروسک‌ها، یا میمونی که شاد هست و ... و...!
فیلم کوتاه بادکنک قرمز همین فانتزی‌ها رو یادمون میاره.با قصه‌ای شاید از دریچه‌ی احساسات و افکار کودکانه، اما با منظوری فراتر از قصه.

فیلم کوتاه بادکنک قرمز داستان یه بادکنک خاص هست ، که احساسات و شعور داره!بین مدت کوتاه فیلم (۳۴ دقیقه) ما شاهد آشنایی پسر و بادکنک ، و صمیمی شدنشون هستیم،  باهم همبازی میشن ، بادکنک با پسر به مدرسه میره و بیرون اونجا منتظرش میمونه،  و توی شهر پشت سرش حرکت میکنه. 

حتی در یکی از صحنه‌های فیلم بادکنک برای چند ثانیه نسبت به بادکنکی آبی رنگ احساسات پیدا میکنه، و به سمتش میره، و عشق رو به نمایش درمیاره در یه جسم کاملا بی جان



آدم بزرگ‌ها از دیدن همچین بادکنکی تعجب میکنن و بچه‌های دیگه حسادت و سعی میکنن لذت داشتن این بادکنک رو تجربه کنن.
بادکنکی آزاد و دارای احساس که مشخص نیست از کجا اومده اما چه پیامی بهتر از آزادی میتونه داشته باشه؟ فراتر از دنیای متملکانه و غریبه با خشونت و حس تملک و جنگ ! جنگی برای بدست آوردنش، جنگی که ما آدمها خیلی وقت هست درگیرش هستیم.
بچه ها به دنبال بادکنک و پسر بسیج میشن، بادکنک رو گیر میارن و من به شخصه هیچوقت فکر نمیکردم با چشمای خیس نگران ترکیدن یه بادکنک باشم ! و در نهایت بچه‌ها از بین میبرنش. 
صحنه‌ای تراژدی درست به اندازه‌ی کشته شدن ناجوانمردانه‌ی نقش اول قصه‌های واقعی! 


و در آخرین سکانس این فیلم، با از بین رفتن بادکنک صحنه‌های زیبایی به نمایش درمیاد از جمع شدن کل بادکنک‌های شهر. از پنجره ی خونه‌ها بیرون میان، از دست بچه ها رها میشن، آسمون شهر پر میشه از بادکنک‌های رنگارنگ و همگی و دور پسر جمع میشن.
پسرک طنابهای بادکنک هارا بدست میگیره و همراه اونا به پرواز درمیاد، شهرخاکستری زیرپاش ...
به کجا میره؟ بی شک مقصد جایی هست پر از آزادی...


این فیلم رو با جزئیات و عکسای زیاد ثبتش کردم، تا برای خودم بمونه.همه‌ی اون فانتزیهای زیبای دنیای از دست رفتمون، و تمام تمثیلها و نمادها.

کارگردان : آلبرت لاموریس
۱۹۵۶-فرانسه
ژانر فانتزی-درام