۲ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

بیش باد

دیگر طعم شادی‌های بزرگ از زیر زبانم رفته بود. مدت طولانی‌ای بود که میگفتم یادم نیست آخرین بار کی برای علتی مشخص خوشحال بوده‌ام وگرنه که ما اینجای کره‌ی خاکی یاد گرفته‌ایم هرچه بود آب دماغمان را بالا بکشیم و بخندیم تا نمیریم.

امروز اما از آن روزها بود. از آن شادی‌هایی که خنده برایش کم بود و زار زار از خوشحالی گریستم. نمیدانم چه پیش می‌آید نمیدانم چند خوشی و ناخوشی بزرگ و کوچک دیگر پیش رویم است و از چند پیچِ کدام جاده باید بگذرم ولی برای مدتی روشن و پرامیدم تا دوباره کسالت زندگی بر من هم چیره شود و لابه‌لای معاشرت‌ها آه بکشم و بگویم هیچ میدانی؟ آخرین خوشحالی بزرگم سی‌ام تیر هزار و چهارصد بود!

  • ی الف سین
  • چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰

احتمالا دوباره غیب بشوم اما لعنتی جدا هیچ جا وبلاگ آدم نمی‌شود!

اول کامنتهای متعلق به پاییز سال پیش را جواب دادم. بعد گشتی در آرشیو زدم و کمی چیزها را سرو سامان دادم و حالا اینجا هستم. تا بنویسم و بگویم چه‌ها شد و نشد ولی جای نیم فاصله روی کیبورد را به سختی به خاطر آوردم چه برسد به شیوه‌ی روایت کردن! 

این روزها حوصله‌ای هست و نیست، امیدی هست و نیست، حال خوبی هست و نیست. فاصله‌ی بین صفر و صد را هزار بار طی میکنم و باز برمیگردم سر جای اولم. بعضی شب‌ها قلبم چنان پر از عشق میشود که با شنیدن صدای خش خش جاروی رفته‌گر ساعت ۳ شب دوست دارم پله‌ها را تا کوچه بدوم و آنجا با موبایل هتل کلیفرنیا پخش کنم و لب جدول بنشینیم و من بگویم زندگی لعنتی کوفتی واقعا قشنگه مگه نه؟! او هم پک عمیقی به سیگارش بزند و چشمانش در حالی که به چراغ نوک برج میلاد خیره شده برقی بزند و سری تکان دهد و بگوید خیلی! یک وقت‌هایی هم شبیه دیوانه‌های زنجیری طول اتاق را میروم و برمیگردم اشک میریزم و به خودم میپیچم و فقط اگر کمی دراماتیک‌تر میبودم لابد به دیوارها هم خنج میکشیدم و ناله میکنم که من دیگر از پس زندگی هیچ که از پس خود وامانده‌ام هم برنمی‌آیم! 

خلاصه اینکه گاهی نسیم بهشتی می‌وزد و آگهی دود کنده‌های نیم سوز جهنمی چشمانم را کور میکند. میخندم و گریه میکنم میرقصم و زانو به بغل میگیرم میمیرم و زنده میشوم،هر روز، هر روز‌، هر روز.

  • ی الف سین
  • يكشنبه ۲۷ تیر ۰۰
(ری‌رای سابق)