یه جای کتاب نوشته بود، "گفتم ممکنه، نگفتم ساده‌ست"

 

 

سومویی که نمی‌توانست گنده شود- نویسنده: اریک امانوئل اشمیت

در سمت وارونه ابرها، همیشه آسمانی هست. این پندی است از تفکر ذن که شومینتسوی پیر، در این آخرین رمان اریک امانوئل اشمیت، تلاش می‌کند تا به یون نوجوان بفهماند، پسرکی از بچه‌های خیابان در توکیو، پسرکی که از تمامی دنیا نفرت دارد.( از پشت جلد کتاب)

از متن:بخشی از وجود تو فکر میکند تنبلی محتاطانه‌تر است.بخشی از وجودت بیشتر دلش میخواهد جا بماند تا اینکه اقدامی کند.بخشی از وجودت سعی میکند ازت حمایت کند، سعی میکند نمیرد.

  • ی الف سین
  • يكشنبه ۱۴ خرداد ۹۶

166

چی گوش بدیم؟هتل کلیفرنیا! چند بار؟شمارش از دست خارج شه! چرا؟یه چیزی باید آرومت کنه^_^

دریافت


 

 

  • ی الف سین
  • شنبه ۱۳ خرداد ۹۶

even miracles take a little time


So this is what makes life divine
I'm all aglow, Mmmmmm
And now I know
The key to all heaven is mine
My heart has wings, Mmmmmm
And I can fly
I'll touch every star in the sky
So this is the miracle that I've been dreaming of

Mmmmmmmm
 

پ ن: موزیک نوستالژی و آرامبخشه برام و هیچ دلیل دیگه‌ای نداره از هرگونه ربط دادن بپرهیزید:)) 

  • ی الف سین
  • پنجشنبه ۱۱ خرداد ۹۶

یکی از بهترین هدیه‌های کریسمس پیشنهاد روزنامه‌ی لس انجلس تایمز

"مادربزرگت را از اینجا ببر"

از متن کتاب:

+وقتی مادرم خرید می کرد جلو در مغازه می پلکیدم و منتظر بودم یک زوج پولدار سر برسند و من را بدزدند و در صندوق عقب ماشین بیندازند و گازش را بگیرند و بروند . شاید یکی دوساعتی شکنجه ام می کردند ولی وقتی می دیدند با غل و زنجیر مشکلی ندارم بعد از مدتی بازشان می کردند و مثل یکی از اعضای خانواده خودشان در آغوشم می گرفتند


+پدرم همیشه می‌گفت «دانشگاه بهترین چیزیه که ممکنه تو زندگیت اتفاق بیفته.» راست می‌گفت، چون آنجا بود که مواد و الکل و سیگار را کشف کردم." 


+خطر همه‌جا حضور داشت و این وظیفه‌ی همیشگی پدرم بود که ما را بترساند. یک‌بار که با هم جشن چهارم جولای رفته بودیم برایم تعریف کرد که چه‌طور یکی از همخدمتی‌هایش با منفجر شدن یک ترقه روی پایش ناقص شده‌بود. " یه لحظه با خودت فکر کن چی کشیده."

آتش‌بازی خطرناک بود ولی نه به خطرناکی رعد‌و‌برق. " یه دوستی داشتم خیلی خوش‌تیپ و باهوش. همه‌چیزش رو‌به‌راه بود تا این که صاعقه زد بهش. وقتی داشت ماهی‌گیری می‌کرد خورد وسط دوتا ابروش و مغزش رو مثل مرغ پخت. حالا تو پیشونیش یه ورقه‌ی فلزی داره و دیگه حتا نمی‌تونه غذاش رو بجوه، همه‌چی رو اول باید بریزن تو مخلوط‌کن و بعد با نی بهش بدن."

اگر قرار بود صاعقه مرا بزند باید اول دیوارها را سوراخ می‌کرد. با اولین نشانه‌ی توفان می‌دویدم به زیرزمین و زیر یک میز مچاله می‌شدم و یک پتو روی سرم می‌کشیدم. آن‌هایی که روی ایوان می‌ایستادند و تماشا می‌کردند یک مشت احمق بودند. پدرم گفته بود " یه حلقه‌ی ازدواج یا حتا پُرشدگی دندون هم صاعقه رو به خودش جذب می‌کنه. روزی که دست از مراقبت بکشی درست همون روزیه که بهت اصابت می‌کنه."



از مترجم(پیمان خاکسار):

سداریس می‌خنداند. به مفهوم واقعی کلمه. از او نباید انتظاری را داشته باشید که از کافکا و فاکنر و بورخس دارید. اتفاقاً در بیشتر طنزهایش، به‌خصوص در این کتاب، فضاهای روشنفکری و روشنفکران را دست می‌اندازد و باعث خنده می‌شود.


  • ی الف سین
  • جمعه ۵ خرداد ۹۶

آمادگی خودم رو برای گرفتن این هدیه اعلام میکنم!:دی

#جوکر

#هیث_لجر

  • ی الف سین
  • جمعه ۵ خرداد ۹۶

!!! being alone sucks

=)))))))))))))

500days_of_summer#


پ ن :

تام: نگاه کن ، ما قرار نیست اسم رو رابطه مون بزاریم، من میفهمم!

اما میدونی من فقط به یکم اطمینان نیاز دارم
سامر: میدونم
تام: من نیاز دارم بدونم تو قرار نیست یه روز صبح از خواب پا شی و احساس متفاوتی داشته باشی
سامر: من نمی تونم این قول رو بهت بدم، “هیچ کس نمیتونه”

  • ی الف سین
  • دوشنبه ۱ خرداد ۹۶

اگه جرئت انجام کاری رو نداری از جرئت خودت هم فراتر برو


  • ی الف سین
  • دوشنبه ۱ خرداد ۹۶

141

جایی که بهش تعلق داری رو پیدا کن، عشق خودش پیداش میشه

  • ی الف سین
  • يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۶

درسی از این روزها

یک بار برای همیشه برایمان روشن شود که هر عقیده‌ای قابل احترام نیست! این اصلا ربطی به روشن‌فکری و دموکراسی ندارد! 

من به عقیده‌ی تو تا آنجا احترام میگذارم که محدوده‌اش به زندگی خودت ختم شود، اگر عقیده‌ی تو من را تهدید کند، آینده‌ی من را تحت شعاع قرار دهد یابه هر نحوی آزارم دهد، انتظار احترام و سکوت نداشته باش! 

تو میتوانی از قرمه سبزی متنفر باشی، محجبه باشی، آتئیست باشی، از داریوش خوشت نیاید یا چمیدانم، دوست داشته باشی روی دست‌هایت راه بروی، به من مربوط نیست و خود دانی و خودت! 

اما اگر محجبه باشی و من را ملزم به رعایت حجاب بدانی، آتئیست باشی و خدای من را به سخره بگیری، از دیوار سفارت بالا بروی، قلدر بازی دربیاوری که تحریم‌ها سگ که باشند و خیلی از این دست خزعبلات، باید بگویم نه تنها احترام جایز نیست بلکه تا جایی که میشود باید مبارزه کرد.

دست از این فیگور‌های اشتباهی بردارید، احترام به عقاید حد و مرز دارد و حدش زندگی دیگران است، وگرنه آن اسید پاش جانی هم حتما عقیده‌ای پشت عملش بوده! 

*احترام برای کسانی است که شایسته‌اش هستند، نه آنهایی که تقاضایش را دارند

  • ی الف سین
  • يكشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۶

138

۱جوزف عزیز ، این لهجه از کجا اومده بود؟ معرکه‌ای !♥

۳)the walk

IMDb: 7.3-10

2015

۴) آشنا شدن باphilippe petit (کلیک)و قصه‌اش باعث شد  درمورد ۱۱ سمپتامبر دوبرابر قبل احساس اندوه  کنم.

۵)دیالوگ:

بیشتر بندبازها زمانی میمیرن که دارن میرسن.اگه سه قدم برای رسیدن داشته باشی،اون قدم‌ها رو مغرورانه برداری و فکر کنی که شکست ناپذیری، خواهی مرد.

  • ی الف سین
  • جمعه ۲۹ ارديبهشت ۹۶
(ری‌رای سابق)