۴۹ مطلب با موضوع «#فیلم» ثبت شده است

دروغگوترین،در عین‌ حال رویایی‌ترین عاشقانه


فکر میکنم اگر خیلی از ماها با این دید به تماشای فیلم نمینشستیم که "ببینیم این لامصب چیه که همه جوایز رو درو کرده" شاید بیشتر ازش لذت میبردیم.

یه فیلم موزیکال پر زرق و برق از دنیای خیالی، بازی‌های خیلی خوب و جنبه‌ی فنی بی نقص و قطعات موسیقی شنیدنی.

اما به شخصه برای من چند بار پیش اومد که نگاه کنم ببینم چقدر از فیلم مونده و تموم شه! داستان اون کششی که انتظارش رو داشتم نداشت و کسلم کرد  البته که این نظر شخصیمه :))



A bit of madness 
is key

To give us new colors to see

Who knows where it will lead us? 

And that’s why they need us

And here’s to the fools who dream 

Crazy as they 
may seem

Here’s to the hearts that break 

Here’s to the mess we make


  • ی الف سین
  • يكشنبه ۲۷ فروردين ۹۶

I origins


تعطیلات تموم شد و به زندگی عادی برگشتیم و این یعنی سر زدن به فایل فیلم‌ها و انتخاب یکی برای تماشا.قبل از پلی کردن فیلم برای اینکه مطمئن شم وقتمو تلف نمیکنه سرچ کردم و دیدم امتیاز نسبتا خوبی داره و غیر از اون مبحث اصلی فیلم برام جذاب بود : چشم‌ها.

داستان در مورد یه محقق و زیست شناس مولکولی هست که علاقه‌ی خاصی به چشم‌ها داره و طبق عادتش از چشم‌ها عکاسی میکنه و همین عکاسی از چشم‌ها باعث میشه اون وارد رابطه‌ی عاطفی با "سوفی" بشه و از طریق چشمهاش عاشقش بشه.

یانِ دانشمند با دنیای مبتنی بر روابط علمی و منطق در حال تلاش برای رد وجود خالق هستی و سوفی دختری با عقاید نسبتا مذهبی و حتی تا حدی خرافی با هم پیوند عاطفی برقرار میکنن.ابتدای فیلم به همین تناقضات میپردازه، مثل زمانی که سوفی باور داره که طاووس سفید نماد روح پراکنده در جهانه و یان در جوابش میگه چرا فکر نمیکنی دلیل سفید بودنش نبود رنگدانه‌ هست! 

و فیلم با همین سیر نسبتا جذاب طی میشه تا اینکه یه حادثه‌ی غافلگیر کننده رخ میده.

بعد از اون در نیمه‌ی دوم فیلم "تناسخ" مطرح میشه و داستان "چشم‌ها" وارد یه بعد تازه‌ای میشه: دریچه‌ای به روح ...


+نویسنده و کارگردان: مایک کاهیل

۲۰۱۴

IMDb: 7.3-10


  • ی الف سین
  • جمعه ۱۸ فروردين ۹۶

Vicky Cristina Barcelona + موزیک متن فیلم

این فیلم یکی از عجیب‌ترین فیلمایی بود که از وودی الن دیدم.در عین عجیب بودنش و دور بودن از شخصیتا یه بخشایی از  همشون بود منو یاد خودم مینداخت.مثله دلسردی ناگهانی ویکی، یا اون چیز لامصبی که کریستینا تموم عمرش دنبالشه و حتی نمیدونه چیه...

داستان فیلم ماجرای دو تا دوست صمیمی هست که تصمیم میگیرن تابستون رو در اسپانیا بگذرونن و اونجا با یه هنرمند نقاش آشنا میشن.

اول فیلم راوی میگه این دوتا دوست تقریبا توی همه چیز اشتراک نظر دارن مگر عشق.ویکی که ادم منطقی و عقل‌گرایی هست با زندگی و حتی عشق برنامه‌ ریزی شده و بدون ریسک و خیلی متعهد، و کریستینا دختر احساساتی ،ریسک پذیر و هیجانی.

از قضا توی این سفر به فردی برمیخورن که روی جفت این شخصیتای متفاوت اثر بذاره و یه جورایی عاشقش بشن و اتفاقایی که پیش میاد.

باید اشاره کنم که وقتی بازیگر مرد خاویر باردم باشه اصلا عجیب نیست، به نظرم همه پتانسیل عاشقش شدن رو دارن لعنتی:))

شاید این فیلمو مثه من دوست داشته باشید، شایدم خوشتون نیاد، آی دونت نو، یه سرچی کنین قبلش:)

 

+بازی‌ها فوق العاده بود

Vicky Cristina Barcelona

نویسنده و کارگردان :وودی آلن

بازیگران: خاویر باردم، اسکارلت جوهانسون،پنلوپه کروز، ربکا هال

IMDb: 7.1-10

 

 

  • ی الف سین
  • چهارشنبه ۱۸ اسفند ۹۵

بوداهای سبز،بر بساط میوه...لبخند میخوریم و دندان تف میکنیم

فیلم داستان عشق است، داستان زندگی است و مرگ، داستان تقابل ها، داستان عشق ها و دوست داشتن ها؛ بنابراین بیش از آن که در آن به داستان بگردید باید به دنبال مانیفست باشید و به دنبال فرم. فیلم شخصیت محور است و نه داستان محور، فیلم، فیلم شخصیت هاست، از مهران (بابک حمیدی) گرفته تا بانو (رویا نونهالی) و ژاله (سحر دولتشاهی). فیلم تقابل عشق و نفرت، جنگ و صلح، نیکی و بدی، دوست داشتن و دوست داشته شدن و ... است میان این سه نفر که علاوه بر کشمکش با یک دیگر مدام در حال کشمکش با خودند. مرد شاعرمسلک جوانی که در بستر مرگ است، زن عاشقِ او و مادر عاشق تری که می خواهد عشق پسرش تنها و تنها متعلق به او باشد. مرد جوانی که دوست دارد آینده ی دیگران را پس از مرگش انتخاب کند، همسرش که از آینده فرار می کند و مادر که فکر می کند می تواند پسرش را از مرگ نجات دهد. فیلم بیش از آن که به دنیای بیرونی شخصیت هایش بپردازد به دنیای درونی آن ها توجه دارد. «نیمرخ ها» دارای گسست های زمانی تلطیف شده ایست، زمان ها به هم گره می خورند تا پازل شخصیتی کاراکترها تکمیل شوند و تأثیر گذر زمان بر انسانها و زندگی شان را نظاره گر باشیم.


فیلم طولانی است و متناسب با فضا و داستانش ریتم کندی دارد. این کندی ریتم در مورد این فیلم اتفاقاً اصلاً بد نیست و حتا شاید لازمه ی چنین فیلمی چنین ضرباهنگی است.
داستان بشدت تأثیرگذار است که البته بخش عمده ای از این تأثیرگذاری وام گرفته از ضایعه‌ی درگذشت کارگردانش بر اثر سرطان است و مضمون اصلی «نیمرخ ها» که مقوله ی «سرطان» است. کریمی درد و رنج های مهران را تجربه کرد و درگذشت، گویا جنس فیلم از دنیای درونی او نشئت می گیرد و به همین سبب به شدت ملموس و باورپذیر است و مخاطب را به همذات پنداری وامی دارد. 

طراحی صحنه و لباس فیلم فوق العاده است. هارمونی رنگ های سرد و مُرده در فیلم کاملاً مشهود است، حتا بادکنکهایی که در جشن تولد مهران می بینیمشان سفید و آبی کمرنگ اند. همه جای خانه بوی مرگ می دهد و این شخصیت ها و وقایع اند که شاید بتوانند گرد مرگ را از خانه پاک کنند، مثلاً بانو جان که با پتوی سرخ و لباس های سرخوشانه اش وارد می شود و قرار است سردی فضا را در هم بشکند. چهره پردازی کار به نظرم تا حدودی اغراق آمیز است خصوصاً در رابطه با کاراکتر مهران.

بازی ها درخشان اند. بابک حمیدیان نقش دشواری را ایفا می کند و در کنار او حضور پررنگ سحر دولتشاهی ستودنی است. رویا نونهالی شاید مناسب ترین گزینه برای ایفای نقش بانو است. نگاه هایش، حضورش و نحوه ی دیالوگ گویی اش که بازتاب دهنده ی موقعیت شغلی او نیز هست همگی باورپذیر از آب درآمده اند. بازیگران فرعی کار همچون بهاران بنی احمد، سام قریبیان و هومن سیدی نیز بازی های خوبی دارند.
«نیمرخ ها» با توجه به فضا و داستانش شاید تأثیرگذارترین فیلم ایرج کریمی باشد، آن هم فیلمی که چند ماه پیش از مرگش ساخت. 

"نقد از یاسمن خلیلی فرد"

  • ی الف سین
  • دوشنبه ۱۶ اسفند ۹۵

اینم فیلم امشب، بریم بخوابیم

علی : چی شده کفشت؟
خانم دکتر: میخش زده بیرون، هر کفش دیگه بود تا حالا انداخته بودمش بیرون. این یکی رو دلم نمیاد.
- رهاش کن بره رئیس!
+ یعنی چی؟
- هیچی، یه رفیق داشتم همیشه هر وقت یه چیزی اذیتت میکرد میگفت رهاش کن بره. شرش کم میشه! چرت میگفت البته ...
+ مخصوصا در مورد میخ کفش بدتره میره تو پای آدم !
- از اینایی بود که تو زندان هیپنوتیزم و اینجور چیزا یاد گرفته بود، یدفعه من و سیما رو برد کافه ی دنیز!
+ سیما کی بود ؟
- سیما یکی از بچه های دانشگاه.
+ دوستش داشتی؟
- مثلا. خیلی شبیه مینا بود. همون دخترداییم که از تاریکی میترسید.
+ اون چی؟ اونم تورو دوست داشت؟
- نمیدونم...من هیچوقت هیچی بهش نگفتم.من اینجوریم! همیشه هر وقت باید یک کاری بکنم یدفعه اصلا هیچ کاری نمیکنم!

 خلاصه رفتیم کافه دنیس. فرید شروع کرد به هیپنوتیزم کردن تا این که نوبت رسید به من. منو خواب کرد و بچه ها شروع کردن به سوال کردن.

 همشون پیله کرده بودن که کیو دوست داری؟ منم هیچی نمیگفتم.تا این که خود سیما گفت علی یه چیزی بگو! 

مهم نیست چی باشه یه چیزی بگو .منم هیچی نگفتم.گفت اصلا یه چیز بی ربط بگو، بگو یه چیزهایی هست که تو نمیدونی...!

+ گفتی؟
- نه ! هیچی نگفتم.اینقدر هیچی نگفتم تا همه حوصله شون سر رفت، از خواب بیدارم کردن.
+ حوصله سیما هم سر رفته بود ؟
- لابد... 6 ماه نکشید با محمود چاخان ازدواج کرد
+ لابد کلی هم حالت گرفته شد، نه؟ خوب انتظار معجزه داشتی؟
- حالا کی گفته من منتظر معجزه ام؟ میدونی امروز دفعه دومه اینو میشنوم ؟
+ خب پس یه کاری میکردی
- اصلا تو اگه بودی چیکار میکردی؟
+ من که صاف بهش میگفتم
- صاف بهش میگفتی؟
+ خب آره.مگه چیزه عجیبیه ؟ ... خب تلفنی بهش میگفتم

- تلفنی هم نمیتونستی بگی
+ چرا ...بیا ...الو ...سلام .. میخواستم یکم باهات حرف بزنم ...میخواستم از خودم برات بگم..یعنی راستش میخواستم بگم اون شب ولی نشد ...امممم...شاید حالا یه وقت دیگه...شاید اصلا دیگه پیش نیاد...به هر حال میخواستم بگم که ....

ـ دیدی نمیشه!


+ میخواستم بگم ، یه چیزهایی هست که نمیدونی ...



‌#چیزهایی‌ــ‌هست‌ــ‌که‌ــ‌نمیدانی

  • ی الف سین
  • جمعه ۱۳ اسفند ۹۵

من به امید خوابایی که شبا میبینم، روزا رو دوام میارم !

  • ی الف سین
  • چهارشنبه ۱۱ اسفند ۹۵

پیشنهاد فیلم : پله‌ی آخر

+بعد از مردنم تا یک روز یا بیشتر، ناخن هایم رشد می کنند و موهایم و ریشم، انگار از مرگ من بی خبرند .

تا قبل از شنیدن خبر مرگم، همیشه افسرده بودم، اما حالا یهو ضد ضربه شدم، انگار دوای من، شنیدن خبر مرگم بود!


+یادته یه سال تو تفرش خسرو اومد مرخصی خونه ی مامان جون ؟
صبح اون روزی که میخواست برگرده پادگان تو بهش گفتی: یه وقت گوله نخوری بمیری !همونجا آرزو کردم کاشکی خسرو بمیره...گاهی وقتا فک میکنم کاشکی منم اونشب اونقدر زیر بارون وایمیستادم تا بمیرم !


+اساتید نشسته بودن من رفتم بالا یه دفعه همه چی یادم رفت هی میگفتم«تو...!...تو...!»دلشون سوخت.گفتن حالا بیا یه تست دیگه ازت بگیریم.فکر میکنی چی بود تستشون؟ جریان خبر مرگ مادر پای تلفن!
گوشی رو برداشتم گفتم :«جدا؟!» 
گفتن برو گمشو تو هیچ استعدادی نداری!

 =))


  • ی الف سین
  • سه شنبه ۱۰ اسفند ۹۵

(certified copy (2010

امروز بالاخره فیلم کپی برابر اصل رو دیدم.چیز زیادی  ازش نمیگم جز اینکه فیلم مجموعه‌ای بود از دیالوگ‌های جذاب،تکنیک‌های سینمایی خاص کیارستمی،بازی‌های خیلی خوب. نیمه‌ی اول فیلم بیشتر درامی ساده به نظر میرسه و نیمه‌ی دوم حالت معمایی پیدا میکنه که سوال‌های زیادی بوجود میاره و نهایتا پاسخی هم داده نمیشه.

 احتمالا این گسستگی کاملا عمدی بوده و کیارستمی میخواسته بیننده رو وادار به فکر کردن کنه.نیمه‌ی اول من رو با شخصیت‌ها آشنا کرد و نیمه‌ی دوم کاملا درگیر اتفاقا شدم.فیلم به هیچ وجه کسل کننده پیش نرفت.

از دیدنش حس خوبی دارم.



کارگردان : Abbas Kiarostami

نویسندگان : Abbas Kiarostami, Caroline Eliacheff

بازیگران : Juliette Binoche, William Shimell, Jean-Claude Carrière

خلاصه داستان : وقایع فیلم در ایتالیا رخ میدهد. 

داستان پیرامون صاحب یک گالری هنری و نویسنده ای که او به تازگی با وی آشنا شده می گذرد.

IMDb: 7/2-10



  • ی الف سین
  • يكشنبه ۱۰ بهمن ۹۵

The red balloon

یکی از فانتزی‌های مشترک بچگیهامون زنده شدن عروسک‌ها بود.تصور اینکه مثلا وقتی ما خوابیم اونا به زندگی دور از چشم ما سرگرم هستن، احساسات دارن، و حتی کاراکترهای متفاوت از هم، مثلا جغد همیشه دانای انیمیشن‌ها، یا مادرانگی یکی از عروسک‌ها، یا میمونی که شاد هست و ... و...!
فیلم کوتاه بادکنک قرمز همین فانتزی‌ها رو یادمون میاره.با قصه‌ای شاید از دریچه‌ی احساسات و افکار کودکانه، اما با منظوری فراتر از قصه.

فیلم کوتاه بادکنک قرمز داستان یه بادکنک خاص هست ، که احساسات و شعور داره!بین مدت کوتاه فیلم (۳۴ دقیقه) ما شاهد آشنایی پسر و بادکنک ، و صمیمی شدنشون هستیم،  باهم همبازی میشن ، بادکنک با پسر به مدرسه میره و بیرون اونجا منتظرش میمونه،  و توی شهر پشت سرش حرکت میکنه. 

حتی در یکی از صحنه‌های فیلم بادکنک برای چند ثانیه نسبت به بادکنکی آبی رنگ احساسات پیدا میکنه، و به سمتش میره، و عشق رو به نمایش درمیاره در یه جسم کاملا بی جان



آدم بزرگ‌ها از دیدن همچین بادکنکی تعجب میکنن و بچه‌های دیگه حسادت و سعی میکنن لذت داشتن این بادکنک رو تجربه کنن.
بادکنکی آزاد و دارای احساس که مشخص نیست از کجا اومده اما چه پیامی بهتر از آزادی میتونه داشته باشه؟ فراتر از دنیای متملکانه و غریبه با خشونت و حس تملک و جنگ ! جنگی برای بدست آوردنش، جنگی که ما آدمها خیلی وقت هست درگیرش هستیم.
بچه ها به دنبال بادکنک و پسر بسیج میشن، بادکنک رو گیر میارن و من به شخصه هیچوقت فکر نمیکردم با چشمای خیس نگران ترکیدن یه بادکنک باشم ! و در نهایت بچه‌ها از بین میبرنش. 
صحنه‌ای تراژدی درست به اندازه‌ی کشته شدن ناجوانمردانه‌ی نقش اول قصه‌های واقعی! 


و در آخرین سکانس این فیلم، با از بین رفتن بادکنک صحنه‌های زیبایی به نمایش درمیاد از جمع شدن کل بادکنک‌های شهر. از پنجره ی خونه‌ها بیرون میان، از دست بچه ها رها میشن، آسمون شهر پر میشه از بادکنک‌های رنگارنگ و همگی و دور پسر جمع میشن.
پسرک طنابهای بادکنک هارا بدست میگیره و همراه اونا به پرواز درمیاد، شهرخاکستری زیرپاش ...
به کجا میره؟ بی شک مقصد جایی هست پر از آزادی...


این فیلم رو با جزئیات و عکسای زیاد ثبتش کردم، تا برای خودم بمونه.همه‌ی اون فانتزیهای زیبای دنیای از دست رفتمون، و تمام تمثیلها و نمادها.

کارگردان : آلبرت لاموریس
۱۹۵۶-فرانسه
ژانر فانتزی-درام
  • ی الف سین
  • يكشنبه ۲۶ دی ۹۵
(ری‌رای سابق)