یعنی تصور اینکه هنوز دنیایی هست که دخترش تصورش از ازدواج اینه که غذا درست میکنه منتظر شوهرش میمونه تا با هم تلویزیون تماشا کنن و بره باش پارک و سینما و بعد با آدمی آشنا شه که تو قرار ملاقات گوشی‌ش رو یواشکی چک کنه، یا بارها نشونه هایی از مازوخیسم روانی از خودش نشون بده که فلانی داره نگات میکنه،دوست دارم خنده هات مال من باشه، چه معنی داره دختر دستش تو جیب خودش باشه و بعد دختر هم با توجیه اینکه اخه دوستت دارم، اخه تو عشق منی خوش ندارم جز من کسی ببینه تو رو ، این صحبتا نیشش تا بناگوش باز شه و احساس خوشبختی کنه، به شدت اعصابمو خورد کرد 

این زندگیا شاید از دنیای خیلیامون دور باشه اما هنوز توی جامعه وجود داره، خانواده‌های سخت گیر که باعث میشن دخترشون برای فرار از محیط خونواده و بدست گرفتن کنترل زندگیش، یا حتی تجربه‌ی تفریح‌های ساده اما ممنوع و با وجود سالها بی محبتی و بی تفاوتی ، با دیدن اولین علاقه‌های خرکی و غیر خرکی از یه مرد که سر راهش قرار میگیره، اینجوری از چاله به چاه میافته... 

و هیچی اندازه‌ی اشنا شدن با همین حداقل حق و حقوقی که قانون بی معنای مرد سالار فعلی برامون در نظر گرفته، و تلاش برای زنده کردن باقی حقوق پای مال شده نمیتونه فردای بهتری رو بوجود بیاره.از خودمون، خونوادمون، و انتخاب درست برای آینده‌مون شروع کنیم...